امروز با خانواده رفتیم به یک بوستانی. بعد از چادر زدن و نشستن، کمی نگذشته بود که چند مرد کمی آنطرفتر نشستند. در بین آنها یک میانسال هم بود. بعد از گذشت چند دقیقه یکی از جوانها که دراز کشیده بود لباسش بالا رفته و شلوارش هم کمی پایین آمده بود. رفتم خیلی محترمانه گفتم که لباست اینطور شده و آنجا خانواده است و آنبندهی خدا هم قبول کرد. بعد از چند دقیقه اتفاقی (که داشتم دنبال یکی از همراهان میگشتم) دیدم جوانی دیگر آمد و با پایش طوری لباس این جوان را بالا زد که مثلا چرا اینطور گفته و چه ربطی دارد و حالا دیگه وضع بدتر شدهبود. خلاصه منهم دوباره رفتم و تذکر دادم. جوان دوم که دید من تنها هستم با پررویی آمد و با لحنی جانبدارانه گفت: به تو چه ربطی دارد و اینجا پارک است و از این حرفها. البته من هم جوابها را میدادم. من هم میگفتم: چون اینجا پارک است باید مراعات کنی وگرنه برو خانهتان و شلوارت را دربیاور اگر کسی حرفی زد. خلاصه صداها بالا میرفت تا اینکه یکی از همراهها که رفته بود دنبال کاری برگشت. اینها آرامتر کردند. ولی همچنان (به نظرم) قصد درگیری داشت ولی بزرگتر آنها با گفتن حق با شماست موضوع را فیصله داد.