اگر مردم در برابر منکر سکوت کنند، قهر خدا همه را با هم خواهد گرفت:
«وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاتُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُم خاصَّة»
هر کس به امربهمعروف و نهىازمنکر ایمان ندارد، دین ندارد.(41)
قله دین، امربهمعروف و نهىازمنکر، و اجراى حدود الهى است.(42)
پایه و اساس دین بر امربهمعروف و نهىازمنکر و اجراى حدود الهى است.(43)
خداوند راضى نیست که در زمین معصیتى شود و اولیاى او همچنان ساکت بمانند.(44)
رسول خدا(ص) فرمود: جبرئیل آمد و گفت که اسلام ده بخش دارد و بخش هفتم آن امربهمعروف و نهىازمنکر است.»
در روایات، به مسلمانى که نهىازمنکر نمىکند، لقب ضعیف و بىدین داده شده و مورد غضب خداوند قرار گرفته است.(45)
در قرآن مىخوانیم: پیامبرانى همچون داوود(ع) و عیسى(ع) به کسانى که نهىازمنکر نمىکنند، لعنت فرستادهاند.(46)
امربهمعروف و نهىازمنکر راه انبیا، سیرهی صلحا و واجبى بزرگ است که با
انجام آن، جادهها امن و درآمدها حلال و حقوق مردم ادا مىشود.
چند درس از نهىاز منکر امام حسین(ع)
امام
حسین(ع) در آخرین لحظه عمر خود، هنگامیکه دید لشکر یزید به خیمههاى اهل
بیت حملهور شدند. آخرین جملهاى که به آنها فرمود، این بود: اگر دین
ندارید، لااقل در دنیاى خود آزاده باشید.» این سخن اثر کرد و تا امام زنده
بود، از هجوم به خیمهها دست کشیدند. ما از این جمله آخر، چند درس بگیریم:
1) نهى از منکر واجب است، حتى در لحظه آخر عمر.
2) نهى از منکر واجب است، حتى نسبت به وحشىترین افراد.
3) اگر چند منکر انجام مىشود و ما مىتوانیم از یکى از آنها جلوگیرى کنیم، باز هم نسبت به آن یکى واجب است که اقدام کنیم.
4) افراد خلافکار ممکن است از بعضى از منکرات دست بردارند و تحت تأثیر وجدان قرار بگیرند.
5) اگر از دین مردم نمىتوان براى نهىازمنکر کمک گرفت، از صفات دیگر آنان و از عوامل عاطفى استفاده کنید.
6) حمایت از ناموس از بزرگترین واجبات است.
نهى از منکر در سختترین شرایط
پدر،
برادر، عمو و ذریه پیامبر(ص) را در پیش چشم امام سجاد علیهالسلام شهید
کردند و خود او را نیز به اسارت گرفتند و در کوفه و شام گرداندند. وقتى او
را به مسجد شام بردند و دید که خطیب روى منبر از یزید ستایش مىکند، یک تنه
در حضور یزید فریاد زد: اى خطیب! تو با این تملق و ستایش، رضاى یزید را به
قهر خدا معامله کردى. تو مورد غضب پروردگار هستى. من باید از این چوبها
بالا بروم و جاى این واعظ چاپلوس بنشینم تا بزرگترین معروفها را که معرفى
اسلام محمدى و اهل بیت پیامبر است، زنده کنم.»
سپس امام به بالاى منبر رفت و با سخنرانى خود، کودتاى فکرى و فرهنگى و عاطفى و سیاسى کرد.(47)
سکوت کافى نیست، حرکت و فریاد لازم است.
امام صادق (ع) که در یک مهمانى شرکت فرموده بودند، یکى از مهمانها از صاحبخانه با اشاره آب طلبید. او هم شرابى آورد.
حضرت
به محض آنکه متوجه شد، مجلس را ترک کرد و فرمود: «جلسهاى که در آن شراب
بنوشند، نه تنها نباید خورد که باید آن جلسه را ترک کرد تا دیگران بفهمند
که شرابخوارى کارى زشت است.»(48)
در تاریخ نوشتهاند: اسامةبنزید که
در زمان رحلت رسول خدا(ص) فرمانده جنگ شد و در آن هنگام جوانى هیجده ساله
بود، روزى به خدمت مولى امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شد و از حضرت کمک خواست.
امام فرمود: من کمک نمىکنم. او گفت: من همان اسامه، صحابى نزدیک رسول
خدایم. فرمود: درست است؛ اما به یاد دارى که وقتى ما با معاویه درگیر
بودیم، تو ساکت نشستى. سکوت تو گناه بود؛ اگر چه با معاویه نبودى، اما با
سکوتت وى را همراهى کردى.
بنابراین، منطق سکوت و در عین حال سلامت از
گناه، منطق صحیحى نیست. «یکى از نمایندگان مجلس در قبل از انقلاب اسلامى،
خدمت امام امت (ره) رسید و گفت: قانونى مىخواست تصویب شود که ضد اسلام بود
من رأى ندادم. امام با عصبانیت فرمودند: کافى نبود. باید داد و فریاد به
راه مىانداختى و مجلس را ترک مىکردى.»
بنابراین، خوبها نباید در
برابر انحرافات سکوت کنند. اگر خوبها به میدان بیایند، فضاى آلوده را تغییر
مىدهند؛ براى مثال، اگر همه خوبها اول ظهر اذان بگویند، فضا بهکلى دگرگون
مىشود.
41) لا دین لمن لایدین الله بالامر بالمعروف و النهى عن المنکر. (بحار، ج 97، ص86).
42) غایة الدین الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و اقامة الحدود (مستدرک، ج 2، ص 359).
43) قوام الشریعة الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و اقامة الحدود (غررالحکم به نقل از میزان).
44) ان الله لم یرض من اولیائه ان یعص و هم سکوت ندعنون (نهج السعادة ج 2 / 226).
45) ان الله لیبغض المؤمن الضعیف الذى لا دین له، فقیل من هو؟ قال الذى لاینهى عن المنکر (وسائل 11 ص 399).
46) لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِى اِسْرَائِیلَ عَلى لِسَانِ داوُودَ وَ عِیسَى بْنَ مَرْیَمَ ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَ کَانُوا یَعْتَدُونَ *کانُوا لایَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوه (سوره مائده، آیه 78و79).
47) رجوع شود به مقاتل . (لهوف سید بن طاووس).
48) بحار، ج 79، ص 141 / 54.