مسعود عسکری
واقعا قبول کردن این که دیگه نیست سخته
نه اینکه نیست هست و ما نیستیم
اینکه بگیم شهید مسعود عسکری سخته سخت
مسعود پرواز رو بلد بود. اینجا هم بند نشد رفت
با همه ی اینها
مسعودجان شهادتت مبارک
مسعود عسکری
واقعا قبول کردن این که دیگه نیست سخته
نه اینکه نیست هست و ما نیستیم
اینکه بگیم شهید مسعود عسکری سخته سخت
مسعود پرواز رو بلد بود. اینجا هم بند نشد رفت
با همه ی اینها
مسعودجان شهادتت مبارک
ر روایت آمده از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ فرمودند: «الشام الشام الشام»، و یا سه بار فرمودند: «امان از شام»
به روایت دیگر امام سجاد علیه السلام به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
۱٫ ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه های استوار احاطه کرده و بر ما حمله می کردند و کعب نی به ما می زدند. آنان ما را در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می زدند.
۲٫ سرهای شهدا را میان هودج های زنان ما قرار دادند و سر عمویم عباس علیه السلام را در برابر چشم عمه هایم زینب و ام کلثوم علیهما السلام نگه داشتند و سر برادرم علی اکبرعلیه السلام و پسرعمویم قاسم علیه السلام را در برابر چشم سکینه و فاطمه می آوردند و با سرها بازی می کردند وگاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.
۳٫ زنهای شامی از بالای بامها آب وآتش برسرما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد ولی چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، درنتیجه عمامه ام سوخت وآتش به سرم رسید وسرم را نیز سوزانید.
۴٫ از طلوع خورشیدتا نزدیک غروب ما را همراه ساز وآواز در برابر تماشای مردم درکوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم! بکشید این ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.
۵٫ مارا به یک ریسمانی بستند وبااین حال ما را از درخانه یهود و نصاری عبور دادند. و به آنها می گفتند: اینها همان افرادی هستندکه پدرانشان پدران شما را (در خیبر و…) کشتند. وخانه های آنان را ویران کردند. امروز شما انتقام آنان را از اینان بگیرید.
«یانعمان فما بقی أحد منهم إلا و قدألقی علینا من التراب والحجار والأخشاب ما أراد»
ای نعمان! هیچ کس از آنها نماند مگر اینکه هر چه قدر می خواست از خاک و سنگ و چوب به سوی ما افکند.
۶٫ مارا به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام وکنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.
۷٫ ما را درمکانی جای دادندکه سقف نداشت روزها ازگرما وترس کشته شدن همواره دروحشت و اضطراب به سرمی بردیم.[۱]
به راستی چه گذشت بر دل طفل سه ساله ارباب با ما با این همه مصیبت؟!